واسه ی تو
قلبم میلرزید و عرق رو پیشونیم نشسته بود، ترس و نفرت نو کلامش پیدا بود اشک تو چشمای فریباش جمع شده بود و تعریف میکرد. سیگاری آتیش زدم خودمو جمع و جور کردم. با خودم گفتم باید به خودم مسلط باشم و پناه دل بی پناهش باشم وحرف زدیم و حرف زدیم بی اونکه بفهمه از این همه نامردیه روزگار در حق عشقم خرد شدم. دیشب گذشت.....
اما دختر آدم امروز میخوام بگم ارزش آدمها رو حوادث روزگار نشون نمیده هر چی که بشه من عاشقانه دوستت دارم و پروانه وار گرد وجودت میچرخم ؛ اگه آسمون چشمات ابریه بدون شونه های من بی دریغ تکیه گاه غم جانکاهت میشه؛ اگه دل مهربونت از غصه تکه تکه میشه من دلم و بهت میبخشم تا دلتو باهاش بسازی اگه گرد نامردی و بی مهری به روزگارت بشینه دستهای من غبار و از زندگیت میگیره و همه اینها فقط واسه اینه که عاشقانه و بی ریا دوست دارم.....
تو زیباترین مروارید دنیایی که دریای زندگی بهم بخشیده و من تو رو تو صدف دلم تا ابد حفظ خواهم کرد